پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

ماهان داد نزن

این روزا (آخرای هشت ماهگی )جوری داد میزنی که میترسم میگم خدایا ماهان چشه؟ چند روزی هست یاد گرفتی.اولین بار دو سه روز قبل گذاشتمت تو گهواره ت داشتم تکونت میدادم که بخوابی که یهو بلند گفتی:اَع ع ع ع ع خندم گرفته بود .گفتم نگاه ماهان داره داد میزنه.هرچی تکونت دادم خوابت نبرد.نگو خوابت نمی اومده و من میخاستم بزور بخابونمت.تا دیشب که چنان سر و صدا کردی و داد زدی که من و بابایی عصبی شدیم. همش میگفتی: اَع ع ع ع ع ع ع ع  هرکاری کردم ساکت نشدی .بالاخره بردیمت بیرون .تو ماشین  ساکت شدی.برام خیلی عجیبه؟شاید این صدای اعتراضت بود...شاید تو خونه حوصله ت سر رفته بود؟ اون دفعه هم تو آتلیه رفته بودیم عکسات رو تحویل بگیریم...
24 دی 1393

سوتی های مامان

پسر گلم الان که شما ماشاله 7 ماهه شدی و کم کم داری بزرگ میشی و از حالت نی نی بودن درمیای دوست داشتم به بعضی از سوتی های خودم در مورد مواظبت از شما اعتراف کنم. خووب بچه ی اولم هستی و من قبل از شما زیاد بچه داری نکرده بودم و با خیلی چیزها آشنا نبودم.البته همیشه سعی کردم که نهایت احتیاط رو رعایت کنم و نذارم کوچکترین صدمه ای بهت وارد بشه ولی خوب بعضی وقتا دست خود آدم نیست.ولی با این وجود هروقت میبرمت پیش دکتر یا بهداشت همگی از رشد و وزن و قدت خیلی راضی هستن.ماشالهههههه. اولیش هنوز چهل روزت نشده بود .خیلی کوچولو بودی .هروقت بهت شیرمیدادم امکان نداشت که نپره تو گلوت و به سرفه نیفتی.حتی پیش دکتر هم بردمت.دکتر گفت از رفلاکس...
17 دی 1393

این روزها...

سلام آقا ماهان  عزیزدل مامان...عشقم ماهان جووونی یه مدت بود که نتونستم ازت عکس بگیرم (دوربینم مشکل داشت) برای همین نتونستم پست جدید بزارم .این روزها یاد گرفتی چهار دست و پا میری. خیلی تلاش کردی و بالاخره موفق شدی.اولاش عقب عقب میرفتی .کمی بعد روی دست و پاهات بلند شدی و خودت رو تکون میدادی .و بالاخره شنبه همین هفته تونستی به جلو حرکت کنی.و پروسه حرکتت دو ماهی طول کشید .حالا دیگه میتونی چهاردست و پا بری و به همه چی دست بزنی.البته هنوز یواش یواش میری و سرعتت پایینه .بیشتر توی روروک میزارمت و خودت هم خوشت میاد.و کل خونه رو با روروک سریع دور میزنی و کلی کیف میکنی. این روزا علاوه بر فرنی و حریربادام ، آش و سوپ و تخم مرغ و...
17 دی 1393

هوووووووووم

سلام ماهان جووونی تازگی ها یاد گرفتی و هرچی رو که بخای میگی :هووووووووووم بعضی وقتا اینقد به خودت تو هوم گفتن فشار میاری که به سرفه میفتی. یه صدای دیگه که در میاری :بووووو(boow)  بعضی وقتام از خودت صدای موتور درمیای. دووووووووووب  برای بابایی کلی ذوق می کنی.فقط کافیه ببینش و یا از در بیاد تو. شروع میکنی به جیغ زدن و خندیدن.فقط برای بابا اینجوری ذوق میکنی.این روزا بیشتر شیر خشک نان2میخوری.شیر خودم خیلی کم شده.بابت این موضوع خیلی ناراحتم.ولی چه میشه کرد؟ پنکه سقفی رو کامل شناختی.کافیه بگیم پنکه.فوری سرت رو میبری بالا و نگاش میکنی. علاقه عجیبی به ماشین لباسشوئی داری و هر وقت روشنه کلی ذوق میکنی...
3 دی 1393
1